شعروغزل

ساخت وبلاگ
گاهی در انتظار دیدن یاری روزهایت سپری می شود و چون امروز نمی آید به فردا امیدوار می شوی و چون فردا نمی آید به فرداهای دیگر ..و جالب اینکه در پایان هر روز می گویی که امروز مثل روز قبل آمد و چون روز قبل نیامده بود معنی این جمله این است که او نیامد ....و حکایت ابیات زیر همان ماجراست آنگاه که شیخ من روزها در پادگان مرا چشم انتظار می گذاشت و نمی آمد. ******************************************************************* شیخ ما شیخ ما امروز هم چــون روزهای دیگر آمد شعروغزل...
ما را در سایت شعروغزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehrejanan بازدید : 34 تاريخ : دوشنبه 5 دی 1401 ساعت: 20:06

آنکه دائم نفسش حس تو را داشت منم این چنین عشق تو در سینه نگهداشت منم آنکه در ناز فرو رفته و شاداب توئی آنکه دل کاشت ولی دلهره برداشت منم آنکه هرگز نگشود دفتر احساس توئی آنکه رویای تو را خاطره پنداشت منم آنکه کافر به دل مومن من بود آنکه هر شعر تو را معجزه انگاشت منم آنکه بر سینه ی من خنجر غم کوفت توئی او که قامت به قد تیر برافراشت منم او که در باغ غزل گشت و خرامید توئی او که یک بوته در این باغچه نگذاشت منم او که عاقل شد و راه خردش جست توئی آن که در مزرعه اش شعروغزل...
ما را در سایت شعروغزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehrejanan بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 5 دی 1401 ساعت: 20:06

تیر مژگان تا روی تو را دیــــــــدم دل از همــــه برکنــــدم ای دل ز کفــم بــــــــرده دریــاب که در بنـــــدم از درد فـــــراق تو، شب را همـــــه می مــــویم با این همـــه نالانی ، با یــــــاد تـــو خرسنــــدم واعــظ ! ننما پنــــــدم ، کــــــز روز ازل گفتــم با این همـــــه شیــــدایی ، ســودی نــــدهد پندم با تیـــــــر مــــژه کردی تا قصـــــــد دل و جانم جـــــان را به ره تیـــــر مـــــژگان تـــو افکندم خوبی ز همـــه گفتند، در مجمــع شعروغزل...
ما را در سایت شعروغزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehrejanan بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 5 دی 1401 ساعت: 20:06

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگِ اشتیاقِ دلی دردمند را شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق آزارِ این رمیده سر در کمند را بگذار سر به سینه من تا بگویمت اندوه چیست! عشق کدام ست! غم کجاست! بگذار تا بگویمت این مرغ ِ خسته جان عمری ست در هوای تو از آشیان جداست دلتنگم آنچنان که اگر بــینَمت به کام خواهم که جاودانه بنالم به دامنَت شاید که جاودانه بمانی کنار من ای نازنین که هیچ وفا نیست با منَت تو آسمانِ آبیِ آرام و روشنی من، شعروغزل...
ما را در سایت شعروغزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehrejanan بازدید : 37 تاريخ : دوشنبه 5 دی 1401 ساعت: 20:06

ماهم که هاله یی به رخ از دود آهش است دایم گرفته چون دل من روی ماهش است دیگر نگاه ، وصف بهاری نمی کند شرح خزانِ دل به زبان نگاهش است راه نگاه بست به چشم سیه که دید موی دماغ ها همه جا خار راهش است دیدم نهان فرشته ی شرم و عفاف او آورده سر به گوش من و عذر خواهش است روز سیاه دیده به چشم و به قول خود دود اجاق ، سُرمه ی چشم سیاهش است دیگر نمی زند به سر زلف ، شانه یی و آن طُرّه خود حکایت عمر تباهش است بگریخته است از لب لعلش شکفتگی دایم گرفتگی است که بر روی ماهش شعروغزل...
ما را در سایت شعروغزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehrejanan بازدید : 35 تاريخ : دوشنبه 5 دی 1401 ساعت: 20:06

سود عشق ز ســــودای تو طـــرفی برنبستم جـــــز پریشانی نبــــــردم ســـودی از عشق تو جز آه و پشیمانی تــــو را دامن بدست دیگـــران افتــــــاد و واویلا مــــرا بیچارگی حاصـــل شد و ســـوز و پریشانی نیــــــارم ســـر در آوردن ز حکمتهـــــای پنهانت که گــه درد است درمـــانت گهـــی بر درد درمانی خـــــدا را ای دل آواره بس کــن نالــه کمتــــر کن چقـــــدر آخــــر فغان و سوز و حیرانی و حرمانی پریرویــــا که رفتی و به ســـــر خاکستـــرم کردی سفــــر خوش ، تا شعروغزل...
ما را در سایت شعروغزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehrejanan بازدید : 39 تاريخ : دوشنبه 5 دی 1401 ساعت: 20:06

پیمانه پرست زندگی بی غمِ دل دیدن داشت شادی و خوبی و خندیدن داشت لبِ من بر لبِ پیمانه بسوخت ناگریز از تو و بوسیدن داشت چشمِ بیمارِ من از دوری تو همه شب حاجتِ باریدن داشت حالِ این عاشقِ پیمانه پرست تو نپرسیدی و پرسیدن داشت عاشقِ گوشه ی لب های تو یار هر که بود عشوه ی بوسیدن داشت گرچه پرپر شدم از عشق ولی عاشقی ارزشِ ترسیدن داشت گُل خجالت مَکِش از رشدو بدان خار هم همّتِ روییدن داشت زِ چه باز آمدی از بسترِ من بلبلی کنجِ قفس دیدن داشت؟... شعروغزل...
ما را در سایت شعروغزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehrejanan بازدید : 36 تاريخ : دوشنبه 5 دی 1401 ساعت: 20:06

افتاده به شهریم که ویرانه ندارد یک شهر غریبیم و یکی خانه ندارد جایی نه ، که گیرد دل دیوانه قراری ویران شود آن شهر که میخانه ندارد گه گوشه آبادی و گه کنج خرابی آسوده کسی کو دل دیوانه ندارد من بودم و دل ، کو سر افسانه ی ما داشت فریاد که آن هم سر افسانه ندارد آهسته رفیقان که به هر گام درین راه گسترده دو صد دام و یکی دانه ندارد عالم همه خود بیخود از آنند و گر نه کاری به کس این نرگس مستانه ندارد مستیم از این باده در این بزم که ساقی می در قدح و باده به پیمانه شعروغزل...
ما را در سایت شعروغزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehrejanan بازدید : 34 تاريخ : دوشنبه 5 دی 1401 ساعت: 20:06

اي شب، به پاس صحبت ديرين، خداي را با او بگو حکايت شب زنده داريم با او بگو چه مي کشم از درد اشتياق شايد وفا کند، بشتابد به ياري ام اي دل، چنان بنال که آن ماه نازنين آگه شود ز رنج من و عشق پاک من با او بگو که مهر تو از دل نمی رود هر چند بسته مرگ، کمر بر هلاک من اي شعر من، بگو که جدايي چه مي کند کاري بکن که در دل سنگش اثر کني اي چنگ غم، که از تو به جز ناله برنخاست راهي بزن که ناله از اين بيشتر کني اي آسمان، به سوز دل من گواه باش کز دست غم به کوه و بيابان شعروغزل...
ما را در سایت شعروغزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehrejanan بازدید : 32 تاريخ : دوشنبه 5 دی 1401 ساعت: 20:06